-
من مست
1403/01/06 22:12
انقدر دلم میخواد بنویسم . شاید بیش از ۱۰ بار خواستم بنویسم . اینجا . جاییکه هیچکس نمیبینه . و فقط برای دل خودمه . دروغ چرا . حرفایی که قراره فلبداعه بیاد تو ذهنم و من بنویسمشون . ازشون میترسم . دیدم که چنتا متن دارم که قبلا نوشتم تو همین وبلاگ ولییییییی منتشر نشده . نمیدونم چرا ... یادم نمیاد چرا منتشر نشده . وضعیت...
-
لیلا
1402/12/11 23:06
بگو چنند این حس بین اشک و لبخند
-
یادداشت نمیدنم چند
1402/11/22 22:05
انقدر آمار از دستم در رفته که نمیدنم آخرین نوشتم کی بود . سال ۹۷ فکر میکنم یا همین حوالی . تغییرات جزئی زیاد بوده ولی از بالا که به داستان نگاه کنی تغییرات چندانی نبوده . شابد از ۷ سال پیش تا الان ۲ تا شخص جدید به من نزدیک شدن . ولی من نه بهشون انقدر . لامصب ۷ سال ۲ نفر . خنده داره نه ؟! تقریبا ۱۱ ماه هست که هر شب...
-
فلبداعه ۱۳
1397/05/20 16:54
روزها می گذشتند . شب ها میومدند . شبها میگذشتند و دوباره روزها . ارتباطشون هر روز عمیق تر می شد . اتفاقاتی که باید میوفتاد افتادهبود . و الان دیگه بدون هیچ اتفاقی و فقط گذشت زمان عمیقترش می کرد . زمان دقیقا همون چیزیه که میتونه همین رابطرو کمرنگ و کمرنگترش کنه . فکر میکنم که عشق باید برات دنیارو قشنگ کنه باید آرامش...
-
فلبداعه ۱۲
1397/04/23 16:27
عاشقش شده بود . بعد مدت ها عاشق شده بود . دیگه سنش کم نبود الان دیگه به خیلی چیزا فکر میکرد . در بدترین شرایط موجود عاشق شده بود . هیچ راه عاقلانه ای نبود که به عشقش برسه . اینو از همون اول هم میدونست . ولی شد . اون موقع که فهمید که این راه آخرش عاشقش میکنه باید این روزهارو هم میدید . و دیده بود. فقط تصمیم گرفت که...