af5h1n blog - بلاگ افشین

Afshin_2033 ای دی اینستاگرام

af5h1n blog - بلاگ افشین

Afshin_2033 ای دی اینستاگرام

پیرو پست قبلی . این تور هم دراماتیک امیدوارم که آدرم داشته باشیم

آرمان گرشایبی - بنشین تماشایت کنم 

https://youtu.be/HOBTDfmxkWk


عمری به هر کوی و گذر گشتم که پیدایت کنماکنون که پیدا کرده ام بنشین تماشایت کنمبنشین که با من هر نظر با چشم دل با چشم سرهر لحظه خود را مست از روی زیبایت کنم
ای چشم تو شیشه عمر من، آغوش تو غربتم را وطنبازی نکن با منو صحنه را در پرده آخر آتش نزن
عمری به هر کوی و گذر گشتم که پیدایت کنماکنون که پیدا کرده ام بنشین تماشایت کنمبنشین که با من هر نظر با چشم دل با چشم سرهر لحظه خود را مست از روی زیبایت کنم
ای عطر و نور تو امان یک دم اگر یابم امانوین جان بر لب مانده را مهمان لبهایت کنمبوسم تو را با هر نفس ای بخت دور از دسترس
ای چشم تو شیشه عمر من، آغوش تو غربتم را وطنبازی نکن با من و صحنه را، در پرده آخر آتش نزن
عمری به هر کوی و گذر گشتم که پیدایت کنماکنون که پیدا کرده ام بنشین تماشایت کنمبنشین که با من هر نظر با چشم دل با چشم سر

,آدمها

آدمها نا امیدم میکنن .

مثلا وقتی که حرفشون با عملشون یکی نیست . 

درواقع حرف اصلا دیگه معیار نیست . فقط عملشون معیار هست . 

برای همین حرف کم میزنم . فقط میشنوم . 

شنیدن های زیادی داشتم که بعد از مدت کوتاهی به هیچ نمی ارزیدند.

نه حتی در مورد من . در مورد هرچیزی که خودشون انتخاب کرده بودند. 

بروووو که بی حقیقتی .. تو قلب من جات نیستت. 

هرچقدر که میگزره ، کلمه ی دوست برام کمرنگ و کمرنگ تر میشه . 

ولی فکر میکنم که چه کلمه ای پر رنگ میشه ؟ 

شاید خواسته ی انسان در پریود زمانی ای که احتیاج به هر شخصی داشته باشه زیاد میشه . 

شاید هم دوست معنیش همینه که ، صرفا بگاییه ها اگر پیش اومد میخوام که تو باشی . صرفا اگه هیچکس نبود ، میخوام که تو باشی . 

نظر من  که کلمه ی دوست  نباید همچین چیزی باشه . 

خود دوستا هم میدونن . فقط اینکه

Shervin - engheza 

خودم میدونم واسه استفاده بودم

که تموم میشه برات تاریخ انقضام یه روز من

میدونستم وقتی راه بیوفته کارت

من با قلبم تو ته زباله دونم

یه وقت فکر نکنی کورم

اگه تو چشم دروغ میگفتیو

نمیاوردمش به روت من

امید داشتم به تن سنگ و سردتو

فکر میکردم یه آدمه نجیب و ساده توش هست

شنیدم حرفاتو فکر نکن حواسم نبود

حرف نزدم پشتتم چون تو مرامم نبود

یه لحظه هم نذاشتم هم خیس بشن چشات

با اینکه اون چشا یه لحظه ام برا من نبود

این جوابش نبود این همه حس خوبو بردی

از یادت چه زود من دلم رفت واسه اون دلی که عاشق نبود

این جوابش نبود ...

برو برا من نباش من نباشم برات

بهتره عذابم برات برو هرجا رفتی خوش بگذره

رفیقم برات اگه رفیقم نبودی حتی یه بار

تقصیر توام نیست خب عاشقم نبودی

باید حدس میزدم خودم که مال من نبودی

دریا شدم که دست کوسه ها نیوفتی

تا به خشکی رسیدیم اما ساحلم نبودی

هر کجا نشستی فوری ضعفامو گفتی

هر چی راه بود توی دستامو گفتی

زخممو نشستم تا یادت بیوفتم

تو هر جنسی میشد زدی که یاد من نیوفتی

شنیدم حرفاتو فکر نکن حواسم نبود

حرف نزدم پشتتم چون تو مرامم نبود

یه لحظه هم نذاشتم هم خیس بشن چشات

با اینکه اون چشا یه لحظه ام برا من نبود

این جوابش نبود این همه حس خوبو بردی

از یادت چه زود من دلم رفت واسه اون دلی که عاشق نبود

این جوابش نبود ...

برو برا من نباش من نباشم برات

بهتره عذابم برات برو هرجا رفتی خوش بگذره

رفیقم برات اگه رفیقم نبودی حتی یه بار

۵ سپتامبر ۲۰۲۴

احتمالا احتمالا خداوند حواسش نبود . 

ولی امشب ۵ شنبه بود . و الان ۱۲ شب ، بارون زد. 

تنها نشسته و به گازهای لیوان آبجو نگاه میکم . در حالیکه صدای بارن میاد . 

راستییتش حال نوشتن ندارم ولی دیگه راهی ندارم.

همینطوری اومدم مثل همیشه فلبداعه. 

تو مغزم حرف زیاده ولی دیگر حوصله ای نیست . ولش کن . 

فقط اینکه :

بلند تر بخند . .... 

 یاد خونه بیفتم.


U made me hate this city

And if my death comes and we don't see each other, know that I longed for you.

و اگر مرگم فرا رسید و همدیگر را ندیدیم.

بدان که بسیار آرزوی تو کردم . 

Just

یکی میاد . یروزی . 

من دیگه هیشکی برام مهم نیست . 

میاد و من تمام انرژیمو براش میزارم . نا خواسته . 

دیگه غمگین نمیشم . دیگه تو گزشته سیر نمیکنم . 

من تمامم برای آیندست . برای کسیکه ارزش داشته باشه . برای کسیکه باشه . 

بودنش ، برای همیشه . 


بارون

اگه این بارون های تفلیس نبود، شاید خیلی زود تر از اینها اینجا ترک میکردم.

اگه ، تو زیر سیگاریت اگه، 

باران میزند و من به لامپ های دور دست نگاه میکنم . به آپارامانهایی که چراغشون روشنه . 

به داستانهایی که در هر خونه در جریانه ‌. 

به داستان خودم . به داستان های گذشته خودم . و خیلی خیلی کم به داستانهای آینده ی خودم . 

به بوی غذایی که از آپارتمانهای همسایه به مشام می رسد . 

به بوی غذای مادر خودم ‌ .

به سرنوشت که نمیدونم بهش معتقدم یا خیر . 

به آسمونیکه همجا یک واکنش نداره . 

به آبجوی تنها مانده به روی مبل . 

به سکه ی منتظر که بره تو آسانسور . 

به شیشه ی شکسته در فریزر یخچال که نباید توش آب میریختم . 

به سوسیس های تاریخ گذشته در یخچال که شاید یک روز برای سگ های محلیمان میبرمش . 

بارون تند تر و تند تر میشه . 

هرچقدر هم اگرکه بارون بیاد تو خونه من پنجره هارو نمیبندم . 

بارون اشک خداست . 

وقتیکه خودم گریه میکنم تا جاییکه بتونم اشکامو پاک نمیکنم . 

اشکها باید بچکن . اونها مسیر افتادنشونو پیدا میکنن . 

نمیدونم چمه .