استرس دارم. فک میکنم که الکی استرس دارم .
الکی دورغ میگیا.
کصافتا گولم زدم.
شوتا . واخو . گلا . تئو. تاتیا. با این آدما آشنا شدم. اینا در حال زندگی کردنشون بودن . حتی اگه من باهاشون آشنا نمیشدم. اگه هیچوقت به اینجا نمیومدم. مطمعنا هیچ وقت هم نمیدیدمشون و هیچوقت هم برام مهم نبود که بعدها چه چیزی براشون پیش میاد. در حال حاضر ولی مهمه. شاید مثل یک سری از آدما که قبلا باهاشون آشنا شدم که الان دیگه حتی اسمشون و خودشون هم یادم نیست. اینام مثل اونا بشن.
زندگی عجیبه. چرا آدم هارو باهم آشنا مینه و بعد از زندگیه هم میکشه بیرون.
پس کی قراره یه زندگی ثابت با آدمایی که دوسشون داریم داشته باشیم. نمیفهمم.
راستی چرا ما از درصد کمی از مغزمون استفاده میکنیم.
خوابم میاد . مثل اون کسایی که بعد ازینکه تیر خوردن دکترا بهشون میگن نخواب چون اگه بخوابن میمیرن.
دکترا آدم هستن. تراوشات