اگه این بارون های تفلیس نبود، شاید خیلی زود تر از اینها اینجا ترک میکردم.
اگه ، تو زیر سیگاریت اگه،
باران میزند و من به لامپ های دور دست نگاه میکنم . به آپارامانهایی که چراغشون روشنه .
به داستانهایی که در هر خونه در جریانه .
به داستان خودم . به داستان های گذشته خودم . و خیلی خیلی کم به داستانهای آینده ی خودم .
به بوی غذایی که از آپارتمانهای همسایه به مشام می رسد .
به بوی غذای مادر خودم .
به سرنوشت که نمیدونم بهش معتقدم یا خیر .
به آسمونیکه همجا یک واکنش نداره .
به آبجوی تنها مانده به روی مبل .
به سکه ی منتظر که بره تو آسانسور .
به شیشه ی شکسته در فریزر یخچال که نباید توش آب میریختم .
به سوسیس های تاریخ گذشته در یخچال که شاید یک روز برای سگ های محلیمان میبرمش .
بارون تند تر و تند تر میشه .
هرچقدر هم اگرکه بارون بیاد تو خونه من پنجره هارو نمیبندم .
بارون اشک خداست .
وقتیکه خودم گریه میکنم تا جاییکه بتونم اشکامو پاک نمیکنم .
اشکها باید بچکن . اونها مسیر افتادنشونو پیدا میکنن .
نمیدونم چمه .
خستم.
رفتیو آدمکارو جا گزاشتی
قانون جنگل زیر پا گزاشتی .
دلتو بردی با خود یه جایه دیگه .
میدونم میبینمت یه روز دوباره .
خیلی خستم . آسیب دیدم . احساساتم بر افراشته شده .
غمگینم.
دلم میخواد که برم بک گوشه از این جهان هستی. بین ستاره هاییکه میلیون ها سال نوری از زمین دورن .
یک قسمت کور از ابن جهان هستی بشم که شاید هیچکس هیچوقت نتونه حتی ببینتش.
مثل ستاره هایی که بک زمانی بودن و بعدش دیگه مبودن . هیچوقت هیچکس هم نمیفهمه . که یکی بود سالیان سال بود . درد کشید رنج کشید . غم داشت . هیچکس نفهمید . بعدش هم رفت . رفتنش هم کسی نبود که متوجه بشه .
دلم برای مادرم میسوزه.
امشب دوباره اتفاق افتاد .
امشب باز تنها شدم . یعنی باز هم به اون نقطه رسیدم که هیچ آدمی به من نزدیک نیست .
آخرین بار که در این حالت بودم یک سال و نیم پیش بود . مثلا ۵۰۰ روز پیش .
بیشتر از ۵۰۰ تا اتفاق و خاطره ولی ساخته شد . و در نهایت دوباره الان ۱۹ اپریل ۲۰۲۴ ، باز تنها .
انقدر دلم میخواد بنویسم .
شاید بیش از ۱۰ بار خواستم بنویسم .
اینجا .
جاییکه هیچکس نمیبینه . و فقط برای دل خودمه .
دروغ چرا . حرفایی که قراره فلبداعه بیاد تو ذهنم و من بنویسمشون .
ازشون میترسم .
دیدم که چنتا متن دارم که قبلا نوشتم تو همین وبلاگ ولییییییی
منتشر نشده .
نمیدونم چرا ... یادم نمیاد چرا منتشر نشده .
وضعیت حالم اینه
بیشتر از ۱۰ ماهه که باهش نزدیک شده بودم .
۳هفته پیش با یک دلیل کسشعر تموم کرد.
انتظارش رو داشتم . در تمام این مدت انتظارشو داشتم .
این شخص اون شخصی نبود که بمونه . منم میدونستم . یعنی نه اینکه سعی نکردم .
فقط اینکه آدما ظرفیت دارن . و آدمها سطح دارن . عذر میخوام شاید بهتر باشه بگم دسته بندی دارن .
چون دیگه واقعا درست و غلط مشخص نیست .
فقط چند جمله راجعبه جمله ی بالام بخوام بگم اینه که . از نظر شخص من میدونم درست حدودا چیه و غلط حدودا چیه . ولی در دنیای کیری این روزها به خودم این اجازه رو نمیدم که اظهار نظری داشته باشم .
چون دیگه امیدی به آدم های درست ندارم . دیگه آدم درست به ندرت پیدا میشه .
ای حالم بد میشه اصن که میرم تو این صحبت "آدم" .
ناخواسته میرم.
ولش کن.
از صدای آمبولانس که بعضی وقتا از بیرون میاد خوشم میاد .
-----
-----
۲تا خط موازی هم کشیدم که یه چیز دیگه بگم .
۸ ماه میشه که هر روز الکل
تو حالت عادی نمیتونم تحمل کنم.
حالم خوب نیست .
. میرم که چندتا پست آخرو بخونم و بعدش شیر کنم .
سال نو رو به خودم تبریک نمیگم . و امیدوارم که کیری تر از سال قبل نباشه .
https://youtu.be/sWOrd50HYa4
انقدر آمار از دستم در رفته که نمیدنم آخرین نوشتم کی بود . سال ۹۷ فکر میکنم یا همین حوالی . تغییرات جزئی زیاد بوده ولی از بالا که به داستان نگاه کنی تغییرات چندانی نبوده . شابد از ۷ سال پیش تا الان ۲ تا شخص جدید به من نزدیک شدن . ولی من نه بهشون انقدر . لامصب ۷ سال ۲ نفر . خنده داره نه ؟!
تقریبا ۱۱ ماه هست که هر شب الکل میخورم . نه اینکه هرشب زیاد ولییییییی ..... بعضی وقتا یادم میره که یادم میره .
خوب همین الان یادم اومد که یک شب در عالم مستی . همین وبلاگمو یادم اومد و به یکی گفتم که بلاگی دارم و دوست داری بخونی ؟!
خودش یه پیج داشت تو فاکینگ اینستاگرام که دکلمه میکرد . استقبال کرد و چندتا تز پستامو خوند .
یه حس عجیبی داشتم وقتی که داشت میخوند . انگار یکسال در ۲ ثانیه از دکلمش بود . الان که اینجا هستم امشب دوس داشتم که با یکی حرف بزنم . پوست پن کردن ۲ نفری که بهشون گفتم امشب چیکاره این . گفتن آخرشب بهت پیام میدیم .
ولییییی به قول شاعر . دیگه دییییره دیگههه دییییرههه .
روزها می گذشتند . شب ها میومدند .
شبها میگذشتند و دوباره روزها .
ارتباطشون هر روز عمیق تر می شد .
اتفاقاتی که باید میوفتاد افتادهبود . و الان دیگه بدون هیچ اتفاقی و فقط گذشت زمان عمیقترش می کرد . زمان دقیقا همون چیزیه که میتونه همین رابطرو کمرنگ و کمرنگترش کنه .
فکر میکنم که عشق باید برات دنیارو قشنگ کنه باید آرامش بگیری . در هر مکان و زمانی . باید دلت قرص باشه .
اینا چیزاییکه عشق باید با خودش بیاره .
نگرانم .
یادمه ۹ سال پیش ی بلاگ داشتم . تا همین یک سال پیش یوزر پسوردش رو هم داشتم . این اواخر بهش سر میزدم . حالا دیگه پسوردش یادم نمیاد . ایمیل زدم بهشون و جواب ندادن . منم دیگه فالو نکردم . ۷ سال اونجا بودم خیلی براش وقط گذاشتم .
الان فقط دلم میسوزه . الان فقط میتونم از بیرون ببینمش . اون بلاگ مال من بود . الان من فقط پسوردش رو ندارم . ولی دیگه نمیتونم بگم مال من هست . واقعیت اینه که دیگه مال من نیست .
دلم میسوزه .
وضعیت ایران بده .
وضعیت شرکت بده .
من ۲ روز دیگه روز تولدمه .