خستم.
رفتیو آدمکارو جا گزاشتی
قانون جنگل زیر پا گزاشتی .
دلتو بردی با خود یه جایه دیگه .
میدونم میبینمت یه روز دوباره .
خیلی خستم . آسیب دیدم . احساساتم بر افراشته شده .
غمگینم.
دلم میخواد که برم بک گوشه از این جهان هستی. بین ستاره هاییکه میلیون ها سال نوری از زمین دورن .
یک قسمت کور از ابن جهان هستی بشم که شاید هیچکس هیچوقت نتونه حتی ببینتش.
مثل ستاره هایی که بک زمانی بودن و بعدش دیگه مبودن . هیچوقت هیچکس هم نمیفهمه . که یکی بود سالیان سال بود . درد کشید رنج کشید . غم داشت . هیچکس نفهمید . بعدش هم رفت . رفتنش هم کسی نبود که متوجه بشه .
دلم برای مادرم میسوزه.