امشب دوباره اتفاق افتاد .
امشب باز تنها شدم . یعنی باز هم به اون نقطه رسیدم که هیچ آدمی به من نزدیک نیست .
آخرین بار که در این حالت بودم یک سال و نیم پیش بود . مثلا ۵۰۰ روز پیش .
بیشتر از ۵۰۰ تا اتفاق و خاطره ولی ساخته شد . و در نهایت دوباره الان ۱۹ اپریل ۲۰۲۴ ، باز تنها .
انقدر دلم میخواد بنویسم .
شاید بیش از ۱۰ بار خواستم بنویسم .
اینجا .
جاییکه هیچکس نمیبینه . و فقط برای دل خودمه .
دروغ چرا . حرفایی که قراره فلبداعه بیاد تو ذهنم و من بنویسمشون .
ازشون میترسم .
دیدم که چنتا متن دارم که قبلا نوشتم تو همین وبلاگ ولییییییی
منتشر نشده .
نمیدونم چرا ... یادم نمیاد چرا منتشر نشده .
وضعیت حالم اینه
بیشتر از ۱۰ ماهه که باهش نزدیک شده بودم .
۳هفته پیش با یک دلیل کسشعر تموم کرد.
انتظارش رو داشتم . در تمام این مدت انتظارشو داشتم .
این شخص اون شخصی نبود که بمونه . منم میدونستم . یعنی نه اینکه سعی نکردم .
فقط اینکه آدما ظرفیت دارن . و آدمها سطح دارن . عذر میخوام شاید بهتر باشه بگم دسته بندی دارن .
چون دیگه واقعا درست و غلط مشخص نیست .
فقط چند جمله راجعبه جمله ی بالام بخوام بگم اینه که . از نظر شخص من میدونم درست حدودا چیه و غلط حدودا چیه . ولی در دنیای کیری این روزها به خودم این اجازه رو نمیدم که اظهار نظری داشته باشم .
چون دیگه امیدی به آدم های درست ندارم . دیگه آدم درست به ندرت پیدا میشه .
ای حالم بد میشه اصن که میرم تو این صحبت "آدم" .
ناخواسته میرم.
ولش کن.
از صدای آمبولانس که بعضی وقتا از بیرون میاد خوشم میاد .
-----
-----
۲تا خط موازی هم کشیدم که یه چیز دیگه بگم .
۸ ماه میشه که هر روز الکل
تو حالت عادی نمیتونم تحمل کنم.
حالم خوب نیست .
. میرم که چندتا پست آخرو بخونم و بعدش شیر کنم .
سال نو رو به خودم تبریک نمیگم . و امیدوارم که کیری تر از سال قبل نباشه .
https://youtu.be/sWOrd50HYa4
انقدر آمار از دستم در رفته که نمیدنم آخرین نوشتم کی بود . سال ۹۷ فکر میکنم یا همین حوالی . تغییرات جزئی زیاد بوده ولی از بالا که به داستان نگاه کنی تغییرات چندانی نبوده . شابد از ۷ سال پیش تا الان ۲ تا شخص جدید به من نزدیک شدن . ولی من نه بهشون انقدر . لامصب ۷ سال ۲ نفر . خنده داره نه ؟!
تقریبا ۱۱ ماه هست که هر شب الکل میخورم . نه اینکه هرشب زیاد ولییییییی ..... بعضی وقتا یادم میره که یادم میره .
خوب همین الان یادم اومد که یک شب در عالم مستی . همین وبلاگمو یادم اومد و به یکی گفتم که بلاگی دارم و دوست داری بخونی ؟!
خودش یه پیج داشت تو فاکینگ اینستاگرام که دکلمه میکرد . استقبال کرد و چندتا تز پستامو خوند .
یه حس عجیبی داشتم وقتی که داشت میخوند . انگار یکسال در ۲ ثانیه از دکلمش بود . الان که اینجا هستم امشب دوس داشتم که با یکی حرف بزنم . پوست پن کردن ۲ نفری که بهشون گفتم امشب چیکاره این . گفتن آخرشب بهت پیام میدیم .
ولییییی به قول شاعر . دیگه دییییره دیگههه دییییرههه .
روزها می گذشتند . شب ها میومدند .
شبها میگذشتند و دوباره روزها .
ارتباطشون هر روز عمیق تر می شد .
اتفاقاتی که باید میوفتاد افتادهبود . و الان دیگه بدون هیچ اتفاقی و فقط گذشت زمان عمیقترش می کرد . زمان دقیقا همون چیزیه که میتونه همین رابطرو کمرنگ و کمرنگترش کنه .
فکر میکنم که عشق باید برات دنیارو قشنگ کنه باید آرامش بگیری . در هر مکان و زمانی . باید دلت قرص باشه .
اینا چیزاییکه عشق باید با خودش بیاره .
نگرانم .
یادمه ۹ سال پیش ی بلاگ داشتم . تا همین یک سال پیش یوزر پسوردش رو هم داشتم . این اواخر بهش سر میزدم . حالا دیگه پسوردش یادم نمیاد . ایمیل زدم بهشون و جواب ندادن . منم دیگه فالو نکردم . ۷ سال اونجا بودم خیلی براش وقط گذاشتم .
الان فقط دلم میسوزه . الان فقط میتونم از بیرون ببینمش . اون بلاگ مال من بود . الان من فقط پسوردش رو ندارم . ولی دیگه نمیتونم بگم مال من هست . واقعیت اینه که دیگه مال من نیست .
دلم میسوزه .
وضعیت ایران بده .
وضعیت شرکت بده .
من ۲ روز دیگه روز تولدمه .
عاشقش شده بود . بعد مدت ها عاشق شده بود . دیگه سنش کم نبود الان دیگه به خیلی چیزا فکر میکرد . در بدترین شرایط موجود عاشق شده بود . هیچ راه عاقلانه ای نبود که به عشقش برسه . اینو از همون اول هم میدونست . ولی شد . اون موقع که فهمید که این راه آخرش عاشقش میکنه باید این روزهارو هم میدید . و دیده بود. فقط تصمیم گرفت که خودشو بزاره تو این situation . و اشتباه خوبشو تحمل کنه . حالا دیگه به این فکر میکنه که شاید بتونه اشتباهه خوبشو ادامه بده و تکمیل کنه . فقط ۴ ۵ ماه وقت داره . این داستان همیشه مبهم خواهد ماند .
این روزا توزندگیم اتفاق های احساسی داره میوفته که فقط خدا میدونه چطور خواهد شد بعدها که این اتفاقا تاثیراتشو گذاشت . همچین حس هایی رو تا حالا تجربه نکرده بودم هنوزم این حس های جدید ادامه داره . فقط خدا طوری نباشه که به فاک برم .
یه چیزی فهمیدم . ترس از بفاک رفتن .
شنیدم که میگن حسرت کارهایی که نکردیو بیشتر میخوری تا کارایی که کردیو . این جمله تو شرایط مختلف قطعا درست نیست شایدم این ترس از بفاکیه همین الان که این جمله رو دارم اینطوری وارسی میکنم . By the way این از نظر احساسی .
ایران یک صفر مراکشو شکست داد . مردم خوشحال شدن .
امروز ایفون ۸۵۰۰۰۰۰۰ تومان .