Gamarjoba .
نمیفهمم . یک نفر مگه میتونه ۲ نفرو همزمان دوست داشته باشه. باید مسئله ای این وسط باشه . اینطور ابراض علاقه کردن البته در شبکه ی اجتماعی . تاحالا همچین چیزی برام پیش نیومده. شاید چون تاحالا پیش نیومده من برام عجیبه .
با این همه بی اعتنایی که میکنم بازم ایطوریه . داستان چیه ؟! کم کم دارم دیوونه می شم . اگه کسی تو زندگیش نبود . اگه کسی تو زندگیش نبوود .
This is a fucking shit life .
به نظرم تنهاست . احتیاج داره به توجه . به محض اینکه اونو ببینه منو فراموش میکنه .
منو داره کم کم میکشه . عذابم میده .
اون حرفاشو زده ولی یجوری داره بر خلافش عمل میکنه . ولی حرفشو زده . منم اگه حتی چیزی بگم ' میتونه بگه : من بهت گفته بودم .
GAROCHERA من فک میکنم داستان تموم شده و کشش دادن آسیب بیشتری میزنه به من .
کلا که بگذریم ازین داستان . دوباره دارم روزهای بی هدفی رو میگذرونم . کم کم دارم فک میکنم کلا زندگب بی هدفه و فقط بعضی روزا یه سری نقطه ی مشخص تعریف می کنیم تا بش برسیم .
دلم هوای باتومی کرده . برم ۲ تا آبجو بگیرم.تو صاحل دم غروب با آستین کوتاه و شلوارک بشینم . شاید شب هم دم صاحل بخوابم . سری بعد این پست یه مطلب دیگه می نویسم یه مسائلی هست که باید اونجا گفته بشه .