از وقتی از گرجستان برگشتم . اصلا یه جور دیگه شدم. همیشه با خودم فکر میکنم . انگار یه چیزیو اونجا جا گزاشتم . خیلی حیف شد . نباید اینطوری میشد . که یهو بیام و دیگه نرم. راستش میترسم دوباره برم. و دیدگاهم عوص بشه . آخه ایندفه دیگه به عنوان یه مسافر باهام برخورد بشه. قطعا یه سریا رفتار دوستانه ای با من خواهند داشت ولی خوب اینهم مشخصه که ۳ روز بعد قراره برگردم. اینا همه فکرای تومغزمه . احتمالاته خودمه. شاید درست باشه شایدم غلط. کیوان دوستم هم داره میره سربازی . ۸ سالی میشه دوستمه. همین طور مهرداد هم. چرا دارم این چیزارو مینویسم. یه چیزایی در مورد ترس از فراموش شدن شنیدم. فلان کس میگن ترس از فراموش شدن داره . من هم جز یکی از این بیمارهام حتما. ایول . صدای غورباغه میاد . خیلی دوس دارم. شبا وقتی بچه بودیم صداشونو میشنیدم از خونه مامانبزرگم. چه سکوتی بود اونجا . نمیدونم این نوشتنا ادامه خواهد داشت یا نه. من وقت نمیزاشتم واسه .... اه ولش کن یادم رفت. چه نوشته های شرروری فکرشو بکن یروز یهو همین طوری الکی بزرگ بشه به فروش بالایی برسه . بعد از روش فیلم ساخته بشه . پولدار بشم. میشه یه نوع سلبرتی . چه حال میکنن سلبرتی ها. محبوب میشن . همه دلشون میخواد با اون باشن.