ینی هر روز باید به اون دونفر فکر کنم !! مخصوصا آخر شبا .. نمیدونم اتفاق خوبی بودن یا نه. ینی اولی درون یک اتفاق خوب رخ داد . دومی حدودا بعد از ۱ماهبعدر اولی . حالا هی اولی دومی می کنم انگار مغزم روشون قفلی زده. انگار کلمات عجیبی به زبون آوردم . مغزم هم واقا پردازشای خفنی میکنه. حساب کن این همه حرف الکی توشه اگه فقط رو چند موضوع مهم زوم کنه چقد میشه. زیاد میشه. اه یه چیزی الان اومد تو مغزم. خاطرات بازی assassins . از اولیش هیچوت لذت بازی کردنشو نبوردم.
میدونم دارم داغون مینویسم ولی الان لازمه باید بفهمی. نه باید گوش کنی. نفهمیدی هم مورد نداره. ای بابا این داداشمم هم که از صبح تا شب پای کامپیوتر همش بازی انلاین. هی هم ویس میده . فکر میکنم از همه ی اونا بیشتر حرف میزنه . صداش بلنده. بهش هزاران بار گفتیم که آقا ساعت ۲ ۳ شب آخه آروم تر.
داغونم بابا امشب . شاید الکی هر شب همین حرفو میزنم . شاید یه حس درونی گرایش داره به سمت disaster بودن . اون حسه اگر درست کنم شاید همچی حل بشه. ولی فک کنم میدونم چرا اینطوری ام . بخاطره بی کاری و در ادامش بی پولی در نتیجه پوچی.
خب استارتشو زدم.
داداشت مثل منه:))
برایتان موفقیت توام با سر بلندی آرزومندم
شما هم به من سر بزنید واقعا دست گلتون درد نکنه،تشکرررررررررر
6518